چرا عزم های سال جدید۱ (تصمیم گیری برای سال جدید)، مضحکه شده است؟
نوشته Jack Zufelt ۲
رؤیای آمریکایی داشتن درآمدی که بتوانید به واسطه آن در هر زمان هر آنچه اراده کنید انجام دهید، برای هر کسی دست یافتنی است، به شرطی که از قوانین حاکم بر موفقیت پیروی کند. اغلب اوقات، مردم اطلاعات دقیقی ندارند تا بتوانند تصمیمات صحیحی بگیرند که موفقیت یا شکستشان را تعیین میکند.
امسال برای افراد فرصت بسیار خوبی است برای از نو شروع کردن، رها کردن گذشته، داشتن سال و دهه ای بهتر از قبل، و رسیدن به اهدافی که هنوز به آنها نرسیدهاند. فرصتی است برای شروعی دوباره با عزم و تصمیمی برای بهتر بودن و بهتر انجام دادن. حداقل در تئوری.
یک برنامه عالی که خوب بنظر می رسد و باید کار کند..... اما برای بسیاری از افراد کار نمیکند.
عزم های سال جدید جزم شدهاند تا ...باشند. چرا هر کسی میداند که در نقطه چین چه کلمهای باید گذاشت؟ چون همه تجربه کرده اند و سال به سال هم این تجربیات تکرار می شوند. این همان چیزی است که در مورد هدفگذاری۳ هم اتفاق میافتد. مدام، اهداف تنظیم میشود و سپس کسی به آنها نمی رسد.
کلمه عزم۴ نشان میدهد که کسی در مورد چیزی "ثابت قدم۵" (عازم) است. واژههای مترادف ثابت قدم عبارتند از مصمم۶.... مصر۷.... قاطع۸.... و تغییر ناپذیر۹. تصمیم، گرفته شده است و عزم، جزم شده است. اگر عزمی جزم شود و سپس شکسته شود، بسادگی به این معنی است که شما ثابت قدم یا مصمم یا متعهد به انجام آن نبوده اید.
اگر صرفاً فکر کنید که در مورد به دست آوردن چیزی مصمم هستید اما واقعاً اینگونه نباشید، حرکت در مسیر محقق شدن آن چیز را آغاز می کنید ، اما دیر یا زود تسلیم شده و آن را رها خواهید کرد. عموما برای اکثر اهداف چنین اتفاقی می افتد.
اگر درست مصمم باشید، اهداف و آرزوهای شما به دست خواهد آمد، اما به شرطی که یک عامل قطعی و حیاتی وجود داشته باشد. اگر این عامل نباشد، رؤیاها و آرزوها محکوم به پژمردن و نابودی هستند و تنها شکست و ناکامی باقی میماند. برای هر کسی که رؤیای به دست آوردن زندگی مطلوب تری دارد، یک روش بسیار ساده وجود دارد.
این روشی است که دلیل واقعی همه موفقیتها را در تمامی عرصههای زندگی مشخص میکند. اگرچه این دلیل اصلی تمام موفقیتها و پیروزیهاست، اما مرتباً از آن چشم پوشی میشود. با این وجود آنقدر حیاتی است که اگر حذف شود، شکست، نتیجه اتوماتیک وار آن خواهد بود. هر کسی که در هر زمینهای از زندگیش به اوج موفقیت رسیده است، ناخودآگاه این عامل را داشته و این روش را به کار برده است.
این عامل و روش بر مبنای آموزه های مرشدان۱۰ و کارشناسان نیست. همه آنها بیشتر همان نظریههای قدیمی بر اساس هدف گذاری، خواندن کتابهای خودیاری۱۱، گفتن جملات تأکیدی روزانه۱۲ و تصویر سازی۱۳، PMA، NLP، گوش دادن به سخنرانی های انگیزشی و نوارهای ذهن نیمه هشیار، شکستن تخته، راه رفتن روی ذغالهای داغ و غیره و غیره را ارائه می دهند.
این به اصطلاح "کلیدهای" موفقیت در مدت مدیدی از قرن بیستم آموزش داده می شدند. در آرزوی یافتن شادی و موفقیت، میلیونها دلار و میلیونها ساعت وقت صرف سمینارها و کتابها و نوارها شده است تا صرفا به این نتیجه برسیم که اینها جواب نمی دهند.
حتما فکر میکنید با این همه پول و زمانی که برای مجموعه وسیعی از فنون و روشهای خودیاری صرف شده است، تعداد بسیار بیشتری از مردم به رؤیاهایشان دست مییابند. اما اینطور نیست. زیرا پذیرش و اعتماد کورکورانه به رازهای پر هیاهوی موفقیت منجر به تصمیمات اشتباه و در بسیاری از موارد، اتلاف وقت و پول خواهد شد.
راه بهتر و ساده تری وجود دارد.
شما باید به هر دو این سؤالات پاسخ مثبت دهید: 1) آیا آنقدر زیرک هستید تا چیزی که کسی قصد دارد به شما آموزش دهد را یاد بگیرید؟ 2) آیا باور دارید دانش لازم برای رسیدن به موفقیتی که خواهان آن هستید در جایی از یک کتاب، یک کلاس، یک نوار یا یک دوره آموزشی وجود دارد؟
اگر پاسخ شما به هر دو سؤال مثبت باشد، آنگاه برای دستیابی به بالاترین سطح در هر زمینه ای از زندگی، همه آنچه باید انجام دهید یافتن یک کاتالیزور است، که از درون خودتان تأمین می شود، و آن دو چیز (زیرکی و دانش) را با هم ترکیب می کند. آیا واقعاً موفقیت و کارایی عالی، اینقدر ساده است؟ مسلماً. یک لحظه دیگر می فهمید که چرا اینگونه است.
هدفگذاری، سلطان فعلی تمامی روشهای موفقیت است که تاکنون آموخته شده است. هر کسی آموخته است که اگر اهدافش را بنویسد و هر روز آنها را بخواند، بالاخره به طریقی آنها تحقق می یابند. این کاملاً درست نیست. تحقیقات من نشان میدهد که 7 یا 8 مورد از 10 چیزی که شخص در لیست اهداف مینویسد هرگز اتفاق نمیافتد. هر کسی اهدافی دارد که آنها را به پایان نرسانده و بسیاری از افراد اهدافی دارند که آنها را حتی شروع نکرده اند.
وقتی شخصی ایده هدفگذاری را قبول میکند و می بیند که هفتههای متوالی، ماههای پیاپی و سالیان سال گذشت و به اهدا فش نرسیده است، تقریباً همیشه در مورد خودش نتیجهگیریهای منفی می کند شبیه اینکه: من استحقاقش را ندارم یا من یک شکست خورده ام. هر نتیجه گیری منفی کاملاً درست نیست.
اگر در یکی دو سال گذشته به یک سخنرانی انگیزشی گوش دادهاید به این سؤال پاسخ دهید: چه مدت هیجان زده (برانگیخته) باقی ماندید؟ اغلب مردم میگویند: تا زمانی که از پارکینگ بیرون آمدم، دو روز، دو هفته. نتیجهای که باید از واکنش این شرکت کنندگان در سراسر دنیا بگیریم این است که سخنرانهای انگیزشی و تحریک کننده هر چقدر هم که خوب و گیرا باشند، تأثیر ثابت و پایداری ندارند.
کتابهای خودیاری بسیاری وجود دارد. در کتابخانه تان چند تا از این کتابها دارید؟ یکی؟ 5 تا؟ 20 تا؟ 100 تا؟ چند تا کتاب جا می گیرد؟ آیا کتاب "بیندیشید و ثروتمند شوید" را خواندهاید؟ اغلب میگویند نه. قسمت "بیندیشید" را می بلعید اما قسمت "ثروتمند شوید" اتفاق نمیافتد.(قرص را می خورید اما اثری از بهبود نیست! م) چرا؟ یا کتاب نقصی دارد یا اینکه شما در گرفتن مطالب آن کودن هستید. درسته؟
اگر پس از خواندن این همه کتاب، هنوز به سطحی که میخواستید دست نیافته اید، باید نتیجه بگیریم که یا شما قادر به فهم مفاهیمی که در کتاب هست نیستید یا کتابهایی که خوانده اید پر از اطلاعات غلط است. البته هیچ یک از اینها صحیح نیست. نه شما کودن هستید و نه اطلاعات، غلط هستند. در این میان، فقط چیزی گم شده است، فقط همین. همان عاملی که در ابتدای مقاله به آن اشاره شد.
آیا دوست دارید مردم به شما دروغ بگویند؟ البته که نه. پس این عقیده را باور نکنید که دروغ گفتن به خودتان اشکالی ندارد و شما را موفق خواهد کرد. این همان چیزی است که عقیده تأکید های روزانه از شما می خواهد که انجام دهید. "وزن من 125 پوند است." "من یک مرسدس دارم." " من هیچ بدهی ندارم." اگر اینها حقیقت ندارند پس چه هستند؟ دروغ.
فرضاً ذهن نیمه هشیارتان تفاوت بین حقیقت و دروغ را نمی فهمد. حتی اگر این مطلب صحیح باشد، ذهن هشیارتان که مطمئنا می فهمد. با هزار بار گفتن اینکه ثروتمندید، لاغر هستید یا فروشتان افزایش یافته یا مرسدس دارید، هیچ کدام از اینها اتفاق نخواهد افتاد. از این به بعد تأکیدهای روزانه را انجام ندهید. صرفاً یک تمرین بیهوده است. ممکن است احساس خوبی داشته باشید از اینکه فرضاً "ذهنتان را برنامهریزی میکنید" اما قطعاً اینطور نیست.
گفته میشود که ذهن شما مثل یک کامپیوتر عمل میکند..... ورودی آشغال، خروجی آشغال – ورودی خوب، خروجی خوب۱۴. ذهن شما بی اندازه از کامپیوتر متفاوت است زیرا شما حق انتخاب دارید. شما مجبور نیستید تنها به این دلیل که در گذشته چیزهای بی ارزشی در ذهنتان قرار داده شده است پس امروز هم چیزهای بی ارزشی از آن خارج کنید. بالعکس، ریختن اطلاعات خوب در ذهنتان هم به این معنی نیست که اطلاعات خوبی از آن بیرون خواهد آمد. اینکه ذهنتان چگونه کار کند مسئله ای است که به انتخاب شما بستگی دارد.
مفاهیم خودیاری بسیاری وجود دارد که دارای عیبهای مشابهی هستند که باعث می شود آنها در زندگیتان غیر عملی شوند. اما هنوز هم میلیونها نفر از مردم آنها را به کار میبرند. چرا؟ چون به آنها گفته شده است که به این طریق شما موفق می شوید و آنها هم آنچنان وحشتناک بدنبال موفقیت هستند که کورکورانه این اطلاعات را قبول میکنند.
حتی هنگامی که موفق نمیشوند، باز همان روش را با شور و هیجانی تازه امتحان می کنند و یا پول بیشتری صرف سمینار یا کتاب بعدی میکنند. این تعریف دیوانگی است که بدین شکل بیان می شود "انجام آنچه که قبلاً انجام می دادهاید و انتظار نتایجی متفاوت داشتن". راه بهتر و ساده تری وجود دارد.
تقریباً برای یک قرن به ما آموزش داده بودند که در درونمان قدرتی داریم که می توانیم هر آنچه که میخواهیم، انجام دهیم، داشته باشیم یا بشویم. قدرتی خدادادی یا ذاتی است. این درست است که ما آن قدرت را داریم. اما کلیدش کجاست؟ جوابی که به سرعت به نظر میرسد این است "درون!". درست است. مشکل این است که ..... هیچکس قادر نیست به شما بگوید که چطور به "درونتان" بروید تا کلید آن قدرت را روشن کنید.
به شما آموزش داده شده، و اینچنین هم هست، که برای موفقیت به خودانگیزی ، اشتیاق و نظم و استقامت نیاز دارید. آیا آنهایی که این اطلاعات اساسی را آموزش می دهند می توانند به شما بگویند اگر این چیزها را نداشتید از کجا باید به دست بیاورید؟ نه نمیتوانند. مگر اینکه آنها هم بگویند به "درونتان" بروید.
این چه عامل حیاتی است که برای کارایی عالی و موفقیت باید وجود داشته باشد؟ کلید قدرت خداداد مان برای اینکه هر چه می خواهیم انجام دهیم، داشته باشیم یا بشویم، کجاست؟ از کجا میتوان اشتیاق و نظم را بدست آورد؟
منبع خودانگیزی و منشأ نیروی درونی کجاست که فرد را مُصر و ثابت قدم کرده و همواره او را در حال یادگیری حقایق و درک هستی قرار می دهد، و نه تنها او را مشتاق، بلکه مصمم به ایجاد تغییرات لازم در منش و شخصیت خود می کند تا به آن درجه از موفقیت که می خواهد، برسد؟
این قدرت و اشتیاق درونی از کجا می آید که باعث می شود فرد کاری را انجام دهد که ناخوشایند، سخت و یا خارج از منطقه راحتیش است؟ این چه نیروی محرکه ای است که به بعضی از افراد این توانایی را می دهد تا بعد از یک شکست دردناک دوباره از نو شروع کنند؟
پاسخ، ساده و قابل فهم است.
کشف خواسته های مرکزی۱۵. جواب این است. یک خواسته مرکزی چیزی است که شما آنچنان وحشتناک آنرا میخواهید که به اعماق قلبتان نفوذ می کند. وقتی یک خواسته مرکزی را تعیین کرده و شروع میکنید به حرکت به سمت آن، به طور خودکار درون شما چیزی آزاد میشود که من آن را نیروی تسخیر۱۶ (فتح) می نامم که درون همه ما وجود دارد.
من تعریف لغوی تسخیر و نیرو را با هم ترکیب کردم تا این تعریف از نیروی تسخیر را بدست آورم:".... به طور مؤثر دست بکار شده و از طریق نیروی جسمی، روانی یا معنوی بر همه موانع، غلبه کرده و به چیزی که در جستجوی آن است، برسد." به عبارت دیگر، شما برای رسیدن به خواسته مرکزی تان حاضرید هر کاری انجام دهید. خواسته های مرکزی و نیروی تسخیر هر دو براستی از "درون" نشأت میگیرند.
اگرچه اینجا مسئله ای وجود دارد -- و به همین دلیل اغلب افراد آنطور که می خواهند موفق نمیشوند. سالها پیش مارک تواین۱۷گفت: "من میتوانم به هر کسی بیاموزم که چطور هر چه از زندگی میخواهد به دست آورد. اما مسئله این است که نمیتوانم کسی بیابم که بگوید چه میخواهد." ایرل نایتینگل۱۸ به چیزی بسیار مشابه اشاره میکند. وی میگوید: "امروزه در آمریکا مردم هر چه میخواهند میتوانند بشوند. اما مشکل اینجاست که اغلب آنها نمیدانند چه میخواهند."
من نظرات این دو نفر را بازگو کردم. اغلب مردم نمیدانند که چطور خواسته مرکزی شان را تعیین کنند و در نتیجه به نیروی تسخیرشان دسترسی ندارند تا بر موانع غلبه کنند. به همین دلیل سمینارها و برنامه صوتی 8 نواره را ایجاد کردم. هر دو آنها بگونه ای طراحی شده اند که مشخصاً به افراد کمک کنند که بیاموزند چگونه خواسته مرکزیشان را بیابند تا نیروی تسخیرشان آزاد شود و به بالاترین سطوح ممکن برسند.
آبراهام لینکلن۱۹ که شکستهای بسیاری را در دوره زندگی سیاسی برجسته اش متحمل شده است، میگوید: "همواره در نظر داشته باشید که عزم و اراده شما (خواسته مرکزی) برای موفقیت از هر چیز دیگری با اهمیتتر است." امروز هم هنوز این گفته، صحیح است.
سعی کنید به چیزی که دوست ندارید انجام دهید، اشتیاق داشته باشید. نمی توانید و هر قدر هم هدف گذاری کرده یا جملات تأکیدی را تکرار کنید تغییر نخواهد کرد. به همین دلیل است که تعیین خواسته مرکزی تان حیاتی است. انجام دادن آنچه عاشقش هستید همیشه همراهش اشتیاق هم میآورد.
سعی کنید در کاری که واقعاً دوست ندارید انجام دهید منظم باشید. نمیتوانید -- و همه تصویرسازیها و خواندن در مورد آن در کتابها به شما نظم نمیدهد. نظم (discipline) از ریشه کلمه پیرو (disciple)میآید. مرید یا پیرو کسی است که مشتاقانه از کسی یا سیستمی پیروی می کند. اگر شما مشتاقانه از کسی یا سیستمی پیروی کنید، نظم و ترتیب به طور خودکار ایجاد می شود. کلمه کلیدی، "مشتاقانه۲۰" است. اگر مشتاق نیستید فراموشش کنید. آنطور که لازم است کار نخواهید کرد فرقی نمی کند که چه کسی از جمله خودتان به شما بگوید که باید آن کار را انجام دهید.
هر چیزی که در زندگی میخواهید را میتوان روی یک مقیاس از 1 تا 100 اندازهگیری کرد. شماره 1، آن چیزی است که پس از یک میلیون سال هم هرگز آن را انجام نمیدهید. شماره 50 بینابین است. بی علاقگی در هیچ کاری نتیجه بخش نیست. خواسته های مرکزی، شماره 100 هستند. همیشه بین جایی که هستید و جایی که میخواهید باشید، موانعی وجود دارد. اگر تمایل شما برای نتیجه نهایی، 70 باشد، 70% از راه را می روید.
هر مانعی در مقیاس 71 یا بالاتر، شما را برای همیشه متوقف خواهد کرد دقیقاً مثل سدی که جلوی آب را می گیرد. اگر تمایل شما طبق مقیاس، 90 باشد، 90% از راه را می روید. اگر چیزی خواسته مرکزی تان نباشد، پول و زمان و انرژی برای آن صرف میکنید اما یکمرتبه فرو می ریزد، چون در جایی به مانع 71 یا 91 یا بالاتر برخورد می کنید که برای همیشه شما را متوقف خواهد کرد.
یک ضرب المثل قدیمی ولزی میگوید: "به آنچه قلب در حسرتش نسوزد، دست نخواهد رسید."
در مقیاس 100 هیچ مانعی وجود ندارد. به همین دلیل هیچ چیز، خواسته مرکزی را متوقف نمیکند. اریک هافر۲۱ میگوید: "به نظر میرسد که میل شدید نه تنها فرصتها، بلکه استعدادهای مربوط به خود را نیز خلق میکند." ویلیام هزلیت۲۲ این عقیده را تأیید میکند، وی میگوید: "یک میل قوی برای هر هدفی موفقیت را تضمین می کند، میل رسیدن به انتها، روشها و ابزار را نمایان می سازد." هر کسی که در هر کاری موفق میشود، به این دلیل است که بدنبال خواسته مرکزی اش در مقیاس 100 بوده است.
برای تعیین خواسته مرکزی، این پرسش ساده را از خودتان بپرسید: چه چیزی میخواهم که به آن نرسیدهام؟ به محض پاسخگویی به این سؤال، پرسش بعدی را بپرسید: خوب حالا اگر به آن چیز رسیدم چه چیزی به من می دهد که من به آن نرسیده ام؟
به همین ترتیب به این سؤالات ادامه دهید "و چه چیزی به من میدهد که من به آن نرسیدهام" و هنگامی که به "خواسته مرکزی" میرسید، همیشه یک نوع تجربه احساسی خواهید داشت. ممکن است احساس مسرت و شادی کنید. ممکن است احساس اطمینان عجیبی پیدا کنید و اعتماد کامل داشته باشید که دقیقاً روی نقطه اصلی، انگشت گذاشته اید. حتی ممکن است مُنقلب شده یا گریه کنید. ممکن است آه عمیقی بکشید که حاکی از آن است که "بله این همان چیزی است که من واقعاً میخواهم." دقیقاً خواهید دانست که چه موقع به آنجا می رسید.
وقتی در مقیاس 1 تا 100، یک 100 را کشف کنید، آن وقت از درون، برانگیخته می شوید تا هر آنچه را نیاز است بیاموزید. یافتن منبع دانش و فرزانگی که مختص خواسته مرکزی تان باشد راحت است. پول و زمانتان را بسیار عاقلانه تر خرج خواهید کرد زیرا فقط کتاب یا نواری را میخرید یا به سمیناری میروید که مختص کمک به شما برای رسیدن به خواسته مرکزی تان باشد.
اگر به بعضی از اهدافی که تعیین کرده اید نمی رسید، این آخرین حقیقت، باعث می شود دیگر به خودتان هیچ گونه برچسب منفی نزنید. اگر برای رسیدن به هدف، هر کاری که لازم است انجام نمی دهید، نشان دهنده این است که آن هدف در مقیاس، یک 100 نبوده است. هیچ کاری نمی توان با توانایی یا هوش شما انجام داد.(یعنی نمی توان توانایی یا استعداد شما را افزایش داد) مسئله این است که قطعاً شما آن را آنطور که باید نمی خواهید. رادیارد کیپلینگ۲۳ نویسنده و برنده جایزه نوبل اینگونه بیان می کند: "اگر شما به آن چیزی که میخواهید نرسید نشاندهنده این است که به طور جدی آن را نمیخواستید."
سال جدید را با درک جدیدی از آنچه واقعاً برای موفقیت نیاز دارید آغاز کنید تا از کثرت شادیها و موفقیتهایی که امسال و سالهای بعد نصیبتان می شود متحیر شوید.
1- New Year's Resolutions تصمیماتی که برای سال نو گرفته می شود مثلاً اینکه در سال جدید دیگر سیگار نخواهم کشید یا ... . در ضمن در این مقاله منظور از سال نو، سال 2006 میلادی است.
2- Jack Zufelt یک برنامه صوتی 8 نواره دارد که دوبار بعنوان پرفروشترین برنامه در مجله SUCCESS به آن اشاره شده است. نام وی توسط Nightingale-Conant در کتاب "Who's Who" (مشاهیر) در بخش فوق ستاره های قدرت بشری فهرست شده است. مدال لیاقت ریاست جمهوری به او اعطا شده و مجلس سنای آمریکا هم از وی برای آموزش به آمریکاییها جهت پیشرفت در زندگی و حرفه هایشان، تقدیر کرده است.
3- Goal Setting
4- Resolution
5- Resolute
6- Determined
7- Adamant
8- Resolved
9- Immutable
10- Guru
11- Self- Help Books
12- Daily Affirmations
13- Visualization
14- garbage in garbage out - good stuff in good stuff out یک ضرب المثل انگلیسی تقریباً معادل "از کوزه همان برون تراود که در اوست"
15- Core Desire
16- Conquering Force
17- Mark Twain
18- Earl Nightingale
19- Abraham Lincoln
20- Willingly
21- Eric Hoffer
22- William Hazlitt
23- Rudyard Kipling




