Global Team (گلوبال تیم)

گروه آموزشی بازاریابی شبکه ای GTeam لگ مستقیم در شرکت بازاریابان ایرانیان زمین

نیم نگاهی از زندگی همه مون

مهرداد یوسفی
Global Team (گلوبال تیم) گروه آموزشی بازاریابی شبکه ای GTeam لگ مستقیم در شرکت بازاریابان ایرانیان زمین

نیم نگاهی از زندگی همه مون

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

سلام این پست با پستهای قبلی ام یکم متفاوته،اما شاید خیلی هاشو یا همه شو تجربه کرده باشی. دوست دارم در مورد این پست واقعا فکر کنی و ساده ازش رد نشی.

راستی خوشحال میشم نظرتون رو راجع بهش بدونم.

وقتی بدنیا اومدم نمیدونم چه شکلی بودم مامانم میگه خیلی بامزه و دوست داشتنی بودم. مامانم اینقدر دوستم داشت که از همه ی آرزوهاش بخاطر من گذشت،مامان میگفت ی آرزوی خیلی بزرگ داشت ولی هیچ وقت نتونست بهش برسه ، میگفت کوهی هست که بالای قله اش گل هایی هست که هر کی بچیندشون میتونه به همه آرزوهاش برسه اما حیف که من دیگه پیر شدم .

یکم فکر کردم

آره من باید میرفتم و آرزوی مادرم رو برآورده میکردم آخه اگه اون نبود من به هیچ کدوم از آرزوهام نمیرسیدم ، اگه اون نبود شاید منم هیچ وقت نبودم.این بود که تصمیم گرفتم،این تصمیم رو به دوستام گفتم اونا بهم خندیدن و چپ چپ نگام کردم!!!

گفتن تو !تو میخوای بری بالا عمراّ نمی تونی ، تو هیچ وقت نمی تونی به آن هدفت برسی ، تو کوچکتر از این حرفایی،اولش خیلی ناراحت شدم اما من همون لحظه یاده مادرم افتادم که برای اینکه من به آرزوهام برسم از همه ی زندگیش گذشت.دیگه صدای اونارو نمیشنیدم ،انگاری ناشنوا شده بودم . از اونا جدا شدم و با خودم عهد بستم

باید آرزوی مادرم رو بر آورده کنم حتی اگه بمیرم...

به بهترین دوستم گفتم ،بهم هیچی نگفت و رفت . چند روز بعد دیدم که اون خودش عزم سفر کرده و رفته تا گل آرزو رو بچینه.

خیلی عصبی و ناراحت شدم یه حس عجیبی داشتم و رفتم خونه شروع کردم به گریه ، مادرم که تعجب کرده بود منو دید و گفت چی شده؟

من همه چیزو براش گفتم و او گفت حالا میخوای چیکار کنی؟گفتم من تصمیمم رو گرفتم میرم و هر طور شده اون رو ازقله میارم پایین تمام تلاشمو میکنم و اونو به پایین میکشم ،تمام هدفم اینه.

مادرم دستم را گرفت و من رونزدیک رشته کوهای متعدد اون ناحیه برد ،نگاه کن چی می بینی ؟نگاه کردم روی هر قله ای افراد مختلف و زیادی بودن که هر کدام مسیر خودشون رو میرفتن ، یکی با چوپ،یکی با طناب و یکی با دستاش و....

گفتم اوه مامان چقدر زیادن ،مادرم گفت ببین هیچ کس نمیتونه جلوی تو رو برای رسیدن به هدفت بگیره ، تو مسیره خودت رو داری و دوستت هم مسیر خودش ، قله تو برا ی توائه .

حالا این تویی که تصمیم میگیری که بری برسی به اوج قله ات یا پشت کنی به قله ات و بالا رفتن دیگران را ببینی و همه ی زندگی و هدفت رو بزاری برا ی پایین کشیدن دیگران که در این صورت اونا مسیر خودشون رو میرن بالا اما تو همونطور پایین ایستادی تا بتونی دیگران رو هم بیاری پایین برا ی چی ؟

آیا اینطوری تو میری بالا به هدفت میرسی ؟

آیا بالا رفتن یا پایین رفتن دیگران تاثیری در رسیدن تو به هدفت داره؟یا می تونی بایستی پایین و برای بالا رفتن آنها دست بزنی و بگی اون طناب داشت و من نداشتم اون چوپ داشت و من نداشتم و....

هیچ چیز جز تلاش و پشتکار تو نمیتونه تو رو به اوج قله ات برسونه کافیه خودت رو با توانایی هات که فقط مخصوص توائه باور داشته باشی .

حسادت فقط تو رو پایین قله ات نگه میداره ، اینم یادت باشه هیچ وقت هیچ کس نمیاد بگه بفرمایید این موفقیت شماست تقدیم به شما و تو رو بالا ببره ،خودت باید به دستش بیاری .

یکم فکر کردم حق با مادرم بود تصمیمم رو گرفتم . متشکرم مادر من اون گل رو بدست میارم ، مادرم گفت برو ولی یادت باشه وقتی خسته شدی وانیستا بدو!!!

از کوه بالا رفتم با قدرت و پر انرژی خیلی از مسیر رو بالا رفتم به نیمه های راه رسیدم خسته شدم ،تو ی راه یکی از دوستای قدیمم رو دیدم کمی باهاش صحبت کردم که یکدفعه شروع کردم به قضاوت کردن یکی ازدوستام داشتم، ادامه میدادم که دوستم گفت،وایسا چرا قضاوت میکنی ؟ تو چه میدونی چرا ، دلیلش چیه !؟ اصلا به ما چه ربطی داره مهم نیست دیگران چیکار میکنن، یادت باشه وقتی که میذاری واسه آنالیز دیگران فقط تو رو ا زهدفت دور میکنه چه سودی داره قضاوت کسی که جاش نبودی ؟ دوستم راست میگفت ،اشتباه کردم من باید فقط بفکر هدفم باشم .

توی این مسیر درسای زیادی یاد گرفتم، هیچ وقت از حقم نگذرم ،یاد گرفتم اگر از یه مسیر رفتم و نشد از  یه مسیر دیگه برم اما نایستم و ناامید نشم ،نباید تحت هیچ شرایطی کم می آوردم .

آخرا ی مسیر پاهام خیلی درد میکرد ، فقط چشمام رو بستم و چهره ی مادر و تلاشهایش برای من رو یادم می یومد، یادم اومد بخاطر من پا گذاشت رو آرزوهاش ، حالا من چطور می تونم از زندگیم براش نذارم ، چطور می تونم برگردم توی چشمای پر امید و مهربونش نگاه کنم و بگم نتونستم .

نه هرگز نمیذارم، تا وقتی که نفس می کشم نمی ذارم و با همین حال بالا رفتم ، رفتم رفتم رفتم و بلاخره به اوج قله رسیدم و لبخند واقعی شو دیدم ، برای همه ی دنیام جنگیدم و می جنگم .

تو برای همه ی دنیات آنطور که باید میجنگی ؟

دنیای تو کیه؟

 

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}



تاريخ : شنبه هفتم دی ۱۳۹۲ | 1:32 | نویسنده : مهرداد یوسفی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.